دلنوشته های میثم عبدی پور



 

لحظه دیدنت شروع یک حادثه یود انگار که یک حادثه بود ولی حیف چشمان تو این حادثه را دوست نداشت

سیب را دیدم ودر دلهره ی دستانم سیب را دید اما دلهره را دوست نداشت

تاسه بس بود بشمارد ودر دام افتد گفت یک گفت دوافسوس سه را دوست نداشت

من وتو خط موازی نرسیدن هرگز دلم این قاعده ی هندسه را دوست نداشت

درس منطق نده دیگر تو به این عاشق که از همان بچگی اش مدرسه را دوست نداشت

 

 

 

 


دریافت

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها